مصاحبه اختصاصی نادر کیانی خبرنگار حوزه بین الملل با رضا سعیدزاده فرزند گرانقدر شهید امیر سعیدزاده راوی کتاب عصرهای کریسکان/ ناگفته های لحظات آخر زندگی شهید امیر سعیدزاده

آکام نیوز: امیرسعیدزاده راوی کتاب عصرهای کریسکان که بارها به اسارت گروهکهای تروریست کومله و دمکرات درآمده بود و کتاب عصرهای کریسکان نیز حکایت سختی ها و رنج های این اسیر آزاده کشورمان است،صبح روز چهارشنبه ۲۹ دیماه بر اثر عوارض شیمیایی، در بیمارستان ساسان تهران، به شهادت رسید.

به گزارش آکام نیوز، به مناسبت میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر، نادر کیانی خبرنگار حوزه بین الملل و امور منطقه ای، مصاحبه ای اختصاصی با فرزند گرانقدر شهید امیرسعیدزاده انجام دادند که مشروح کامل این گفتگوی صمیمانه را ملاحظه می فرمائید.

سوال: آقای رضا سعیدزاده فرزند برومند شهید امیر سعیدزاده از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید از شما تشکر می کنم. امروز روز ولادت مولای متقیان علی(ع) و روز پدر است، اولین روز پدری که امیر سعیدزاده در کنار شما نیست، شما برای پدرتان در روز پدر چکار می کردید؟

پاسخ: ممنون از شما آقای کیانی که این فرصت رو در اختیار من گذاشتید، در پاسخ به این سوال شما باید بگویم که معمولا پدر به خاطر مشغله های فکری و ناراحتی های جسمی  دیگر، زمان برایش معنایی نداشت و همیشه از فانی بودن جهان صحبت میکردند ولی ما بچه ها معمولا حواسمان بود و برایش پارچه لباس یا پیراهن می خریدیم.

سوال: امیرسعیدزاده چطور پدری بودند؟

پاسخ: ایشان همیشه ناراحت بود که نتوانسته زیاد کنارمان باشد چون دائما در سفر و یا زندان بودند. ولی بعد از زندان به خاطر شرایط بد اقتصادی تمام تلاش خود را برای رزق و روزی حلال انجام می دادند، حتی دو سال مجبور بود سنگ مزار قبرها را نصب نماید. متاسفانه در آموزش و پرورش هم شرایط کاری بسیار سخت و نامناسبی داشتند و در حق کسی که بعد از ۵ سال اسارت و جسم ناتوان و شرایط ریوی حاد داشتند، از نظر جایگاه شغلی بسیار در حق ایشان اجحاف می شد. با این وجود یک پدر به معنای واقعی چه از نظر مادی در حد توان و چه معنوی بودند. دست بوس و دعا گویش هستم.

سوال: چند فرزند هستید؟

پاسخ:  پنج فرزند سه دختر و دو پسر

سوال: رابطه شخص شما با شهید سعیدزاده چطور بود؟

پاسخ: به خاطر پسر بزرگ بودن و تجربه کاری و شخصی ام در زندگی معمولا تمامی کارها و امورات را باهم انجام می دادیم و در ده سال اخیر هم به خاطر بیماری و رفت و آمدهای مکرر به تهران برای بیمارستان و بستری و خدمات خاص همراه بیمار به من عادت کرده بود و با من بسیار راحت بود. چون همیشه بعد از مراقبت های ویژه بیمارستان و انتقال به بخش به حدی ضعیف می شد که توانایی غذا خوردن و امورات شخصی را نداشت و  به من عادت کرده بود. حتی سری آخر قبل از بستری شدن به من گفتند که خودم مراقبش باشم. هرچند همیشه می گفت دوست ندارم هیچ کس من را ضعیف ببیند و اصرار داشت هر کس جویای احوالم بود بگویید حالش خیلی خوب است. موقع بیرون رفتن هم با ماشین تا جایی که می توانست اکسیژن وصل نمی کرد و وقتی به جای خلوتی می رسیدیم شلنگ اکسیژن کپسول همراه را برایش وصل می کردیم.

سوال: از آن روز تلخ بگویید، چرا عازم تهران شدید؟

پاسخ: پدر و مادر چند روز قبل از بستری شدن، به تهران رفتند و قرار بود ۲ روز بعد از آنها به خاطر مریضی پسرم به آنها ملحق شوم که متاسفانه شب ۲۲ دی ماه، به خاطر شنیدن یک خبر ناباورانه از طرف مسئولین حالشان بد می شود و مادر سراسیمه به خیابان می رود و یک مطب روبروی ساختمان پیدا می شود که دکتر می گوید باید یک میلیون و دویست هزار تومان همین الان کارت بکشید بعد ویزیت می کنم و با هزار التماس دستیارش را می فرستد و چند عدد آمپول تزریق می کنند و کمی حالش بهتر می شود و اوایل صبح دوباره دچار حمله تنفسی می شود و طی تماس با اورژانس به بیمارستان منتقل می شود و به دلیل نبودن تخت خالی و معطلی بیش از حد نزدیک ساعت ۲ الی ۳ بعداز ظهر با تلاش دکتر عباس پور مسئول درمان بنیاد شهید و ریاست بیمارستان ساسان در بخش ای سی یو ۳ بستری می شوند و من صبح روز بعد به دلیل مسافت زیاد سردشت به تهران به بالای سر پدرم رسیدم که خوشبختانه هوشیاری داشتند و توانستیم همدیگر را ببینیم.

سوال: از لحظه ای که شهید سعیدزاده حالشان بد شد و راهی بیمارستان شدید تا لحظه فوت ایشان صحبت بفرمایید.

پاسخ: این چند روز برایم بسیار تکراری بود و هر لحظه منتظر خبر بد بودم چون هر بار که بستری می شد دکتر ها می گفتند که مرگ و زندگی دست خداست و برایش دعا کنید و این بار هم تمامی صحبت های دکترها و پرستاران برایم تکراری بود، ولی مادر و خواهرم جزییات را نمی دانستند و مجبور بودم که بگویم حالش خوب است و اصطلاحاتی را که یاد گرفته بودم به دروغ بگویم؛ مثلا سطح اکسیژنش خوب است؛ یا اکسید کربن خونش پایین آمده است؛ یا دکترها گفتند حالش رو به بهبودی است و از این حرفها. همزمان هم همه ما بطور طبیعی، برای مرگش آماده می شدیم، از نظر روحی هم در حال آماده سازی خودمان بودیم، که صبح روز ۲۹ دی ماه۱۴۰۰، ساعت ۷ صبح، بر اثر فشار ریه به درجه رفیع شهادت نایل می شوند.

سوال: آیا شهید سعیدزاده وصیتی داشتند؟

پاسخ: وصیت که نمیشه گفت بیشتر نصیحت و توصیه بود؛ همیشه ما را به نماز خواندن سر وقت،  وطن دوستی، امیدوار بودن به آینده ایران دعوت می کرد و وصیتشان به من، مراقبت از خانواده و حفظ انسجام و اتحاد در میان خانواده بود، چون اعتقاد داشتند بنیان یک کشور خوب را خانواده های منسجم و متحد و سالم می سازند.

سوال: مراسم تشییع شهید سعید زاده با بهت و حیرت ضد انقلاب و بایکوت خبری آنها روبرو شد، ضد انقلاب انتظار چنین تشییعی نداشتند، نظر شما چیست؟ خانم حمزه ای، مادر بزرگوار شما در سالهای اسارت شهید و همچنین سالهایی که در بستر بیماری بودند، مرتبا در کنار ایشان بودند و از شهید سعیدزاده مراقبت می کردند، الان  وضعیت روحی مادر بزرگوارتان در نبود پدر چگونه است؟

پاسخ: تا همین روزها مرتب مردم و اهل فامیل برای فاتحه خوانی و دلداری به ما سرمی زدند و الان چند روزی هست که نبودش خیلی احساس می شود. مادرم بسیار غمناک و ناراحت هستند چون پدر در ۱۰ سال اخیر خانه نشین بود و هر لحظه مادرم کنارش بود و تمام در و دیوار خانه خاطراتش را زنده نگه می دارد. خودم هر روز سر قبرش می روم و درد و دل می کنم ولی سنگینی بار مسئولیت خانواده و کارهای ناتمام پدر و مسائل مادی بر دوشم بسیار سنگینی می کند ولی خداوند را بسیار شاکرم که در این همه سال پشت و پناهم بوده است و اکنون نیز یاری و مدد خداوند متعال را هر لحظه احساس می کنم و خوشبختانه برادر و خواهرانی دارم که نمونه انسانیت و مملو از انسان دوستی و محبت هستند و آنها هم همیشه پشتیبان من و پدرم بوده اند.

سوال:  دوران اسارت پدرتان را به خاطر دارید؟

پاسخ: دوران اسارت پدرم در کتاب عصرهای کریسکان به قلم کیانوش گلزار راغب به رشته تحریر در آمده است که  سرگذشت پدرم و دوران اسارتش بود، ولی آنچه در این سالها بر ما گذشت خود کتابی ست که باید به رشته تحریر دربیاید. فقط می توانم بگویم تمام سختی هایی که از لحاظ مادی و معنوی می توان برای یک خانواده بی سرپرست متصور بود را ما تجربه کردیم. و هر روز منتظر خبر اعدامش بودیم و حتی چندین بار هم این خبر را به ما دادند. سختی هایی که ما در این دوران دیدیم اشک هر انسانی را جاری می سازد برای همین نمی توانم و نمیدانم از کدامین آنها صحبت کنم.

سوال: آقای رضا سعیدزاده فرزند گرانقدر شهید امیر سعیدزاده از اینکه وقتتان را در اختیارم گذاشتید از شما تشکر می کنم و بار دیگر شهادت پدر بزرگوارتان را به شما و خانواده محترم و خصوصا مادر عزیزتان سرخانم حمزه ای تسلیت عرض می کنم.

رضا سعیدزاده: آقای کیانی من هم از شما تشکر می کنم و ممنون از وقتی که در اختیارم گذاشتید و از مردم قدرشناس سردشت هم که در مراسم تشییع پدرم، حضور خوبی داشتند مجددا تشکر می کنم و برای شما و خوانندگانتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا